سييييييلام به همه
خوش اومدين بچه ها
اول از همه بگم که اين وبلاگ موضوع خاصي نداره فقط مختص روزهاي دلتنگي و تنهاييم هستش
هرکيم مايل بود و نوشته هارو دوسداشت ميتونه لينکم کنه البته حتما بهم خبر بدين تا منم بليکمتون
تا حد ممکن نظر خصوصي واسم نذارين.اينم بگم که انتقاد پذيرم پس با نظراتون کمکم کنين تا وبلاگم هموني بشه که من و شما ميخوايم
ممنون از هر کي مياد و بدون نظر دادن نميره بيرون
❣ ایـن روزهـا
نـبـضـم ڪـُـنـد مـﮯزنـد
قـلـبـم تـیـر مـﮯڪشـد
دارم
صـداﮮ ِ خـورد شـدن ِ احـسـاسـم را
لا بـﮧ لاﮮ ِ
چـرخ دنـده هـاﮮ ِ زنـدگـﮯ
مـﮯشـنَـوم . . / .
بـــــازمـــ ســــيــــلامـــــ به همه بروبچ باحال لوكس
چطورين خوبين؟من كه خوبم اميدوارم شماها هم خوب باشين
ببخشين بچه ها ميدونم از دير وقتي هستش كه آپ نكردم شرمنده همتون بخدا ولي حسابي سرم شلوغه جديدا هم كه امتحانام شروع شده ديگه قوز بالا قوز
جلو كامپيوترم زياد نميتونم بشينم دكتر واسم ممنوع كردهاينم قضيه همون قوزه شده باز
يكم امتحانام كمتر بشه قول ميدم آپ كنمفقط شما تنهام نذارين اين مدت كه كم ميام ممنونتون ميشم
خب ديگه سرتون رو درد نيارم دوســــــــتـــــــــون دالـــــــــــــــــــــــــــمـــــــــ فعلا
کنار برکه ی دلم نشستم
و نیامدی
دوباره در سکوت خود شکستم
و نیامدی
سوال کردم از خدا نشانه ی
خانه ی تو را
سکوت کرد و در سکوت
شکستم
و
نیامدی
اگر خداوند یک آرزوی انسان را برآورده میکرد
من بیگمان
دوباره دیدن تو را آرزو میکردم
و تو نیز
هرگز ندیدن من را
آنگاه نمیدانم
براستی خداوند کدامیک را میپذیرفت؟
چقدر دوست داشتم دیگران حرفهایم را بفهمند
و چقدر دوست داشتم نگاه خیس مرا درک کنند
چقدر دلم می خواست یک نفر به من بگوید
چرا لبخندهای تو اینقدر بی رنگ است
اما کسی نبود همیشه من بودم و
من و تنهایی و
این دفتر شعرم...
وقتی دلت خسته شــد ، دیگر خنده معنایی ندارد فـقـط می خندی تا دیگران ، غم آشیانه کرده در چشمانت را نـبـیـنـنـد ! وقتی دلت خسته شــد ، دیگر حتی اشکهای شبانه هـم آرامت نمی کنند فـقـط گریه می کنی چون به گریه کردن عادت کرده ای ! وقتی دلت خسته شــد ، دیگر هیچ چیز آرامت نمی کند به جز دل بریدن و رفتن
غم که میآید در و دیوار ، شاعر میشود در تو زندانیترین رفتار شاعر میشود مینشینی چند تمرین ریاضی حل کنی خطکش و نقاله و پرگار ، شاعر میشود تا چه حد این حرفها را میتوانی حس کنی ؟ حس کنی دارد دلم بسیار شاعر میشود تا زمانی با توام انگار شاعر نیستم از تو تا دورم دلم انگار شاعر میشود باز میپرسی: چهطور اینگونه شاعر شد دلت ؟ تو دلت را جای من بگذار شاعر میشود ! گرچه میدانم نمیدانی چه دارم میکشم از تو میگوید دلم هر بار شاعر میشود عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی. اما دوست داشتن پیوندی است خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال.عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هر چه از غریزه سر می زند بی ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج می گیرد.
امشب بغض تنهایی من دوباره می شکند ... چشمانمبس که باریده دیگر حتی تحمل نور مهتاب را ندارد ...
آخ که چقدر تنهایم ...
دل بیچاره ام بس که سنگ صبورمبوده خرد شده و انگشتانم بس که برایت نوشته خستهشده است ...
رو به روی آینه نشسته ام آیا این منم ؟
شکسته ....
پیرتنها....
تو با من چه کردی ؟
شاید این آخری زمزمه هایدلتنگی ام باشد و دیگر هیچ نخواهم گفت ....
اما منتظرم انتظار دیدن دوباره ی تو برای من زندگیدوباره ای است ...
پس برگرد ...
عاشقانه برگردبرای همیشه برگرد..
گیرم که روزهای دلم
با خیال تو تقویم می شود
با اتّفاق دست های خالیم
چه می کنی ؟!